-
بی تو بسر نمیشود
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 16:32
http://www.youtube.com/watch?v=CnZPILY4t_U
-
عید آمد
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 15:50
عید آمد عید آمد و ما خانۀ خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نفشاندیم دیدیم که در کسوتِ بخت آمده نوروز از بیدلی او را ز درِ خانه براندیم هرجا گذری غلغلۀ شادی و شورست ما آتش اندوه به بی آبی ننشاندیم آفاق پر از پیک وپیام ست، ولی ما پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم و اصحاب جوان را نه یکی...
-
رهگذر
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 22:17
رهگذر ای بر دلم ز هر مژه ات نیشتر، مرو گر خون نمی کنی به دلم بیشتر، مرو من از خدای خود بدعا خواستم ترا امشب تو نیز بهر خدا، تا سحر مرو داری خبر، کز آمدنت رفته ام ز خویش تا من بخود نیامده ام، بی خبر مرو ای سنگدل که سخت مهیای رفتنی این ناله ها اگر نبود بی اثر، مرو شوق من از شتاب تو افزون بود، ولیک کو جرأتی که با تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 14:57
-
دل شکسته
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 22:14
دل شکسته ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است این کشتی از تلاطُم دریا شکسته است تنها ننالم از غم ایام و جور یار باشد مرا دلی که از صد جا شکسته است ای گل برون نیاوردش سوزن مسیح خاری که عشق تو بدل ما شکسته است از آنچه پیش دوست بود در خور نثار تنها مرا دلی بود، اما شکسته است این حسرتم کُشد که زمرغان این چمن بال من فلک زده...
-
جفای فلک
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 17:07
جفای فلک آزاده را جفای فلک بیش می رسد اول بلا به عافیت اندیش می رسد از هیچ آفریده ندارم شکایتی برمن هر آنچه میرسد از خویش می رسد چون لاله یک پیاله زخون است روزیم کانهم مرا زداغ دل خویش می رسد رنج غناست آنچه نصیب توانگر است طبع غنی به مردم درویش می رسد امروز نیز محنت فرداست روزیم آن بنده ام که رزق من از پیش می رسد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 17:37
-
زندگی
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 15:29
زندگی بهر ما ظلمات غم نگذاشت تاب زندگی باد ارزانی ترا ای خضر، آب زندگی سهل باشد گر بمیرم، لیک بعد مرگ هم بیم آن دارم که بینم باز خواب زندگی زندگانی مرگ تدریجی است، نیکو گفته اند نیست جز تفسیرِ این معنی کتاب زندگی این همان مرگ است، تا تو نشناسیش باز کرده پنهان چهرۀ خود در نقاب زندگی چون فروغ آرزو ها، تیره دارد چشم عقل...
-
خلوت غم
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 15:31
خلوت غم ای آه سحرگاه! تو آخر اثری بخش ای نالۀ شبگیر! خدا را ثمری بخش بی برک و نوا مانده ام و خسته و نالان آخر تو هم ای شاخۀ امید، بری بخش از آنچه نصیب دگران کردی و دادی ای دست قضا! برمنِ مسکین قَدَری بخش در کُنج قفس آتش غم بال و پرم سوخت بگشا دَرِ این بند و مرا بال و پری بخش افسرده در این خلوت غم شمع وجودم ای عشق...
-
خونریزی خزان
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 18:47
خونریزی خزان چگونه دوست ندارم من این دیاران را که هر شقایقش آئینه ای است یاران را تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاری ست چو یاد آورم آن روشنی تباران را سپیده آئینه گردانِ روحشان بادا! که روشنایِ دگر داد روزگاران را بهارِ زخمیِ این باغ ، دلکش است هنوز اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را قبای میرغضب سبز و خنجرش سرخ است مخمور...
-
اشک و آه
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 13:03
اشک و آه بگذشتی و ندیدی گذر اشکی و آهی خوب کردی به دوچشم تو نیرزم به نگاهی آنچنانی که توئی ، ناز تو را زیبد و شاید تا بجائیکه به راه تو فتد چشم براهی غصۀ گردش بیجای فلک، باده بشوید بگذارد اگرم گردش چشمان سیاهی دولت خاص گدایانِ در میکده دارند سرسپارند کسی را که طلب کرده کلاهی چه بگویم به تو ای منکر می زانکه نداری دل...
-
خلعتِ هستی
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 14:48
خلعتِ هستی طرب آزرده کند چونکه زحد گذرد آب حیوان بکشد نیز چو از سر گذرد من از ین زندگیِ یک نَهَج ، آزرده شدم گر چو قندست نخواهم که مکرر گذرد گر همه دیدن یک سلسله مکروهاتست کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد تو ازین خلعت هستی چه تفاخر داری؟ این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد آه از آن روز که بی کسب هنر شام شود وای از آن...
-
آثار جنون
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 15:50
آثار جنون عوض اشک ، زنوک مژه خون می آید باخبر باش دل از دیده برون می آید مکن ایدل هوس سلسۀ زلف بتان که از این سلسله آثارِ جنون می آید اضطرابی بدل افتاد حریفان ، بیشک، آنکه صیدِ دل ما کرد، کنون می آید پیِ قتلم صف مژگان ز چه آراسته ای ؟ بهر یک تن ز چه صد فوج قشون می آید همچو ضحاک دو مار سیه افگنده بدوش که به مغزِ سر...
-
همسفر
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:09
همسفر هرجا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی وز هر طرفی رفتم ، تو راهبرم بودی با هرکه سخن گفتم ، پاسخ ز تو بشنفتم بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس در گردش روز و شب ، شمس و قمرم بودی در صبحدم عشرت ، همدوش تو می رفتم در شامگه غربت ، بالین سرم بودی در خندۀ من چون ناز ، در کنج لبم...
-
فر عشق
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 17:19
فرعشق هر روز، زین خرابِ غم آباد می روند جمعی که هفتۀ دگر از یاد می روند این زندگی حلالِ کسانی که در جهان آزاد زیست کرده و آزاد می روند چون غنجه چند تنگدل از غم نشسته اند آنان که همچو گُل همه برباد می روند با غم ندارد ارزشی این عمر و ای خوشا آنانکه شاد زیسته اند و شاد میروند از فَرِ عشق باد صبا و نسیم صبح با دستۀ گل ،...
-
فرهاد
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 16:09
فرهاد عشق بازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت بیستون را گر زخون خویش رنگین کرد و رفت دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق آسمان دامنم را پُر ز پروین کرد و رفت پیش از اینها ای مسلمانان داشتم دین دلی آن بت کافر، چنینم بی دل و دین کرد و رفت تا...
-
سزاوار پرستش
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:50
سزاوار پرستش آزرده زبیگانه و افسرده زخویشم مردم همه سیر ازمن و من سیر زخویشم بردیدۀ خونبار من ای دوست چه خندی خون گریه کند هرکه ببیند دل ریشم با خیل مصیبت زدگانی که فلک داشت سنجید مرا روزی و دید از همه پیشم یارب گنهم چیست که با خشم برانند زین خانۀ تو زاهد و زان خانه کشیشم هرگز نکشم منت نوش از فلکِ دون هرچند که دانم...
-
عشق سرد
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 17:13
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عشق سرد تا کار ما به دست دلِ درد جوی ماست تیربلا و سیل حوادث بسوی ماست ما را گزیر نیست از این سوز و ساز ها تا آتشی به سینه و آبی بجوی ماست از لطفِ ساده ای دلِ خود شاد ساختن وزهیچ ، قهر کردنِ بیهوده، خویِ ماست آن عشق سرد و تلخ که در دل فرو نشست چون دُردی از شراب کهن...
-
رنگ گل
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 14:24
ر ن گ گل ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم آنقدر تا که رود راه چمن از یادم بسکه ماندم به قفس رنگ گا از یادم رفت گرچه با عشق وی از مادر گیتی زادم روز خوبی هم اگر داشته ام یادم نیست گوئیا یکسره از لانه بدام افتادم آتش از آه به کاشانۀ صیاد زنم گر از این بند اسارت نکند آزادم شور شیرین و شکر خندۀ دلداری نیست ورنه من در هنر...
-
کار دست بسته
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 17:59
کار دست بسته کس نیست در زمانه زمن دلشکسته تر درمانده تر ، فتاده تر ، از پا نشسته تر پیچیده تر زمشکل من نیست مشکلی کاری زکار من به جهان نیست بسته تر در جستجوی گوهر مقصود گر کسی عمری بسر دویده ، زمن نیست خسته تر زآن نیست از بهار وخزانم خبر که نیست در گوشۀ خمول زمن پا شکسته تر برگی بجا نباشدم از دفتر حواس شیرازه ای ندیده...