گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

عشق سرد

عشق سرد

تا کار ما به دست دلِ درد جوی ماست

تیربلا و سیل حوادث بسوی ماست

ما را گزیر نیست از این سوز و ساز ها

تا آتشی به سینه و آبی بجوی ماست

از لطفِ ساده ای دلِ خود شاد ساختن

وزهیچ ، قهر کردنِ بیهوده، خویِ ماست

آن عشق سرد و تلخ که در دل فرو نشست

چون دُردی از شراب کهن در سبوی ماست

او پا کشیده از من ومن دست از او ولی

از هر کجا که میگذرم گفتگوی ماست

بگذار تا گذشتۀ تاریک بگذرد

آینده همچو آینه ، روبروی ماست

وقتی مراد ما همه دیدار و عیش بود

دوری و دوستی پس از این آرزوی ماست

                                     " یدالله مفتون امینی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد