گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

آثار جنون

آثار جنون


عوض اشک ، زنوک مژه خون می آید


باخبر باش دل از دیده برون می آید


مکن ایدل هوس سلسۀ زلف بتان


که از این سلسله آثارِ جنون می آید


اضطرابی بدل افتاد حریفان ، بیشک،


آنکه صیدِ دل ما کرد،  کنون می آید


پیِ قتلم صف مژگان ز چه آراسته ای ؟


بهر یک تن ز چه صد فوج قشون می آید


همچو ضحاک دو مار سیه افگنده بدوش


که به مغزِ سر انسان به فسون می آید


بسکه تیر از مژه بربال و پر دل زده ئی


پر برآورده و بیچاره زبون می آید


خیمه زد پادشهِ عشق به خلوتگهِ دل


عقل بیچاره چو درویش برون می آید


گذر باد صبا تا که بر آن زلف افتاد


مشک آمیز شد و غالیه گون می آید


عارف از دست تو با چرخ فلک در جنگ است


که نفاق از فلکِ بوقلمون می آید


                                              " ابوالقاسم  عارف قزوینی "


نظرات 1 + ارسال نظر
ملک دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

خوب است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد