آثار جنون
عوض اشک ، زنوک مژه خون می آید
باخبر باش دل از دیده برون می آید
مکن ایدل هوس سلسۀ زلف بتان
که از این سلسله آثارِ جنون می آید
اضطرابی بدل افتاد حریفان ، بیشک،
آنکه صیدِ دل ما کرد، کنون می آید
پیِ قتلم صف مژگان ز چه آراسته ای ؟
بهر یک تن ز چه صد فوج قشون می آید
همچو ضحاک دو مار سیه افگنده بدوش
که به مغزِ سر انسان به فسون می آید
بسکه تیر از مژه بربال و پر دل زده ئی
پر برآورده و بیچاره زبون می آید
خیمه زد پادشهِ عشق به خلوتگهِ دل
عقل بیچاره چو درویش برون می آید
گذر باد صبا تا که بر آن زلف افتاد
مشک آمیز شد و غالیه گون می آید
عارف از دست تو با چرخ فلک در جنگ است
که نفاق از فلکِ بوقلمون می آید
" ابوالقاسم عارف قزوینی "
خوب است