گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

< />

هست ؟ یا نیست

هست ؟ یا نیست


گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست، نیست،


یا غمم را غیر یادت غمگساری هست، نیست.


گر بگویم سینه از دست تو پر خون نیست، هست،


ور بپرسی کز تو در خاطر غباری هست؟ نیست.


از دوصد فرسنگ ره، الهام می باری به من


مهربانتر از تو در دنیا نگاری هست؟ نیست


گر کسی گوید که در دنیا بدوش زندگی


سخت و سنگین تر ز هجر یار باری هست، نیست


دوست شاد است از من و دشمن پریشان، مرد را


در جهان بالاتر از این افتخاری هست، نیست.

                                                            " ابوالقاسم لاهوتی "

از یک دیوان

از یک دیوان...

ای که یک هند عبیر و هِل و عنبرین، تنِ تست،


هرچه خوبیست در آن مُلک، همه در تن تست!


اسم تو، حرف تو، اندیشه و احساس تو، خوب.


( فکر من بد!) ولی از این همه، بهتر تن تست!


توری نازک مهتاب شبی، برسر شب،


جامۀ نازکی از سایۀ شب، بر تن تست،


من که زنبور صفت زمزمه خوان تو گُلم،


می خورم، می خورمت، شهدِ معطر تن تست!


ساجد خاضع آن معبد خاصم، که در او،


بت معبود تراشیده ز مرمر ، تن تست!


همه چیز تو ، به جای است و به مقدار، ولی


سخت تر از همه، دل- از همه خوشتر تن تست!


تو بهارم! که به یک گُل که به گیسو زده ای


آن بهاری که به صد باغ برابر، تن تست.


تو گل امروز به هر سینه و سر جای تو هست،


آه! این فکر که: " روزی  گل پر پر تن تست!"


                                           " منوچهر نیستانی"


< />

حدیث جوانی

حدیث جوانی


اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام


خارم ، ولی به سایۀ گُل آرمیده ام


با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق


همچون بنفشه، سر بگریبان کشیده ام


چون خاک، در هوای تو از پا فتاده ام


چون اشک، در قفای تو با سر دویده ام


من جلوۀ شُباب، ندیدم بعمر خویش


از دیگران، حدیث جوانی شنیده ام


از جام عافیت، می نابی نخورده ام


وز شاخ آرزو، گُل عیشی نچیده ام


موی سپید را، فلکم رایگان نداد


این رشته را، به نقد جوانی خریده ام


گر می گریزم از نظر مردمان، رهی


عیبم مکن، که آهوی مردم ندیده ام


                                        " رهی- محمد حسن معیری"