جای تو خالیست
برخیز
که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی
و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این
قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا
آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من
در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن
کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز
که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق
خوشا مرگ
که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
نام من عشق است
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شببو به وقت
صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست
و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی
یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک
عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای
دوستان! من مایۀ ننگم
“مرا
چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با
سرمه بنویسید بر سنگم
" علی رضا بدیع"