گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

نمی شود

این شب ز بخت کیست که فردا نمشود
بال سحر که بسته که پیدا نمیشود

ای دل صبور باش و به تدبیر تکیه کن
از آه و ناله ، درد مـدوا نمیشود
دیگر کشاد کار  خود  از غیر کم  طلب
این عقده جز به دست خودت وا نمیشود

باید بهم رسیم که موجی شود بلند
هر قطره یی علیحده دریا نمیشود

زاهد دعا مخوان به سر گشتگان عشق
هر بلهوس حریف مسیحا نمیشود

آزادگی به خون جگر غوطه خوردن است
هر داغ دیده ، لاله ً صحرا  نمیشود

دل را بسوز تا سخنت دلنشین شود
انشای شعر  خوب به  دعوا نمیشود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد