گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

< />

< />

آئینه در آئینه

آئینه در آئینه

مژده بده مژده بده ، یار پسندید مرا

سایۀ او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریۀ خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم سویِ من آرید نماز

کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدارِ خوشش تافته در دیدۀ من

آئینه در آئینه شد ، دیدمش و دید مرا

آئینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

هر سحر از کاخِ کَرَم  چونکه فرو می نگرم

بانگِ " لکَ الحمّد " رسد از مَه و ناهید مرا

چون سَرِ زلفش نکشم سر ز هوایِ رُخِ او

باش که صد صبح دمد زین شبِ امیّد مرا

پرتوِ بی پیراهنم ، جانِ رها کره تنم

تا نشوم سایۀ خود باز نبینید مرا


                                   " هوشنگ ابتهاج سایه"



< />

سراب آرزو

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند

نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد

دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت

به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی

لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما

که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟

که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند

                                       " رهی معیری"

دوش بی روی تو

دوش بی روی تو آتش به سرم بَر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تَر می‌شد

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز

همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

چون شب آمد همه را دیده بیارآمد و من

گفتی اندر بُن مویم سر نشتر می‌شد

آن نه مِی ‌بود که دور از نظرت می‌خوردم

خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

از خیالِ تو به هر سو که نظر می‌کردم

پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد

چشم مجنون چو بِخفتی همه لیلی دیدی

مدعی بود اگرش خواب مُیسر می‌شد

هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را

می‌ بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد

گاه چون عود بر آتش دل تنگم می‌سوخت

گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد

گویی آن صبح کجا رفت که شب‌های دگر

نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد

سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت

ور نه هر شب به گریبانِ افق بر می‌شد

                                " سعدی شیرازی"