خلعتِ هستی
طرب آزرده کند چونکه زحد گذرد
آب حیوان بکشد نیز چو از سر گذرد
من از ین زندگیِ یک نَهَج ، آزرده شدم
گر چو قندست نخواهم که مکرر گذرد
گر همه دیدن یک سلسله مکروهاتست
کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد
تو ازین خلعت هستی چه تفاخر داری؟
این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد
آه از آن روز که بی کسب هنر شام شود
وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد
لحضه یی بیش نبود آنچه ز عمر تو گذشت
وانچه باقی است به یک لحظۀ دیگر گذرد
آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطری است که بر صفحۀ دفتر گذرد
عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک
آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
ای وطن! زینهمه ابنایِ تو کس یافت نشد
که به راهِ تو، نگویم زسر، از زر گذرد،
نه شریف العلما بگذرد از سیم سفید
نه رئیس الوزرا از زر احمر گذرد.
گر به محشر هم ازین جنسِ دوپا در کارند
وای از آن طرز مظالم که به محشر گذرد،
وریکی زان همه عُمال بود ایرانی
گله ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد.
این همه نقش که بر صحنۀ گیتی پیداست
سینمایی است که از دیدۀ اختر گذرد
عنقریب است که از عشقِ تو ، چون پیراهن،
سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد.
"ایرج میرزا "
خیلی زیبا بود. دمت گرم.
متن شعرو اشتباه نوشتید کاملا اشتباه لطفا اصلاح کنید