گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

دوش بی روی تو

دوش بی روی تو آتش به سرم بَر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تَر می‌شد

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز

همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

چون شب آمد همه را دیده بیارآمد و من

گفتی اندر بُن مویم سر نشتر می‌شد

آن نه مِی ‌بود که دور از نظرت می‌خوردم

خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

از خیالِ تو به هر سو که نظر می‌کردم

پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد

چشم مجنون چو بِخفتی همه لیلی دیدی

مدعی بود اگرش خواب مُیسر می‌شد

هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را

می‌ بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد

گاه چون عود بر آتش دل تنگم می‌سوخت

گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد

گویی آن صبح کجا رفت که شب‌های دگر

نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد

سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت

ور نه هر شب به گریبانِ افق بر می‌شد

                                " سعدی شیرازی"

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ق.ظ

واه چه انتخاب زیبا و چه رومانتیک........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد