گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی
گلی ز گلزار جهان ما را بس

گلی ز گلزار جهان ما را بس

از هر گلستان ، گلی

شعلۀ بیدار

شعلۀ بیدار

میخواهم و می خواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود

عشق تو بَسَم بود، که این شعله بیدار
روشنگرِ شب های بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دستِ من و آغوش تو، هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله، که بجز یاد تو، گرهیچ کسم هست
حاشا،که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحاییِ اندوه تو، ای عشق
درغربت این مهلکه فریادرسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بَسَم بود

                                        فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
ستایش چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.dabdabe.com/

سلام

دوست عزیز ، وبلاگ تون و شعرتون زیباست .

اگه دنبال یه سایت به روز و متنوع می گردین که از وب گردی لذت ببرین بهتون پیشنهاد می کنم حتما به دبدبه سر بزنین. جدیدترین و جالب ترین مطالب دنیای وب رو می تونین توی سایت دبدبه بخونین.

ممنون که واسه خوندن این کامنت وقت گذاشتین.
منتظر شما هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد