بی همگان بسر شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ هست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود
جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند ، بی تو به سر نمی شود
خمر من و خمار من ، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من ، بی تو به سر نمی شود
جاه و جلال من توئی ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی ، بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی ، گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی ، بی تو به سر نمی شود
دل بردهند بر کنی ، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی ، بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی ، بی تو به سر نمی شود
مولانا
با اینکه از داریوش زیاد خوشم نمیاد ولی منو یاد داریوش انداختی
داغ تو دارد این دلم
به من سر بزن
خوشحال می شم