هفت شهر عشق
عاشقت هستم تو ای معبود من
عشق تو تاری بود بر پود من
می پرستم من تو را دیوانه وار
گرد شمعت جان دهم پروانه وار
تو مرا در بی کسی همدم شدی
در شب تنهاییم محرم شدی
از تو رویاهای من معنا گرفت
در کنارت قلب من ماوا گرفت
از نگاه عاشقت زیبا شدم
سنگ بودم از تو من دیبا شدم
قامتم در هم شکست از بار غم
با تو پیوستم دگر باره به هم
با تو گشتم هفت شهر عشق را
یافتم من در تو بحر عشق را
م. ابراهیمی
خم ابروی تو
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
شعلۀ بیدار
میخواهم و می خواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از
حسرت و عشق تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود، که این شعله بیدار
روشنگرِ شب
های بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که
پیوسته نفس در نفسم بود
دستِ من و آغوش تو، هیهات که یک عمر
تنها نفسی
با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گرهیچ کسم هست
حاشا،که
بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحاییِ اندوه تو، ای عشق
درغربت این
مهلکه فریادرسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بَسَم بود